داستان اجتماعی و درامهای خانوادگی زاییده شرایط زیست اجتماعی نویسندگان آنهاست. این سبک از نگارش در ادبیات ایران پس از مشروطه جایگاه قابل قبولی به دست آورد و خود را به نوعی در تحول و تولدی تازه یافت و توانست خود را در نسبت و رابطه با موضوعات اجتماعی مختلفی در داستان نویسی پیدا کند و معنی ببخشد. در ایران پس از انقلاب اسلامی با وجود تجربه قابل قبول و متعددی که در این زمینه شکل گرفته است، استفاده از ظرفیت زیستی در مناطق و شهرهای دور از مرکز و روایتهای داستانی از زیست و زندگی در آن با وجود تجربههای موفق در این زمینه، چندان جدی گرفته نشده و مورد توجه قرار داده نشد.
رمان «مداد رنگی» اثر ناهید هاشمیان اثری احترام برانگیز در همین تم است که سعی دارد از ظرفیت و زیست بوم زندگی در خارج از تهران و به طور مشخص شهر مشهد برای روایت داستان استفاده ببرد.
«مداد رنگی» یک مادرانه بزرگ است. داستانی در وصف مادر بودن که در اقلیمی خارج از تهران و ساختار شهرنشینی آن تعریف میشود. داستان با زیرکی در ابتدا با شرحی از یک خانواده و ساختار آن شروع میشود و بلافاصله با خروج پدر از داستان و رفتن او به سفر، سفر مخاطب رمان با مادر به درون دنیای ذهنی او نیز شروع میشود و خیلی زود با خلق جملاتی که ناشی از حس او برای فاصله گرفتن فرزندانش و محبت کودکانه آنها به اوست، به بازگشایی گرهها فکری و ذهنی او در ارتباط با خودش میپردازد که شاید اوج آن را در خلق این جمله از شخصیت محوری داستان؛ مادر، باید جستجو کرد که خطاب به پسرش در حال تورق آلبوم عکسش میگوید: «داشتم به این فکر میکردم از کی دیگر در بغل من جا نشدی…»