مثل سرمای دوم دی
و رفاقت گلوگیرش با بادهای قمرینشان
هر صبح
چون لقمهای ناشایست
در خاکستری ِ آواز کبوتران بیهنگام
نفسم را میگیری
هزار اسب تُندپا
نژاده و سرخموی
در من این بیخیالی خیابان را میدوند
چگونه برای این خیل ِچرتی مدام
چگونه برای این فوجِ در هم تنیدهی عبوس
چگونه به گوش گور
از سماع تن
در قونیهی شانههایی ظریف میتوان گفت؟