زمانی که در مقطع کارشناسی ارشد و دکتر در دانشگاه ویسکانسین مادیسون مشغول به تحصیل بودم، درسی در قرن هجدهم نئوکلاسیسیم انگلستان با استادی بسیار جدی و سختگیر به نام پروفسورشوارتس داشتم که علاقه عجیبی به ساموئل جانسون، پدر مکتب نئوکلاسیسیم انگلستان، داشت. ایشان متونی را که مربوط به جانسون بود تماماً اجباری اعلام کرده بود و ما موظف به خواندن همه آنها بودیم، از جمله راسلاس جانسون.
هنگام خوانش اثر، پس از خواندنهای زیاد متون ادبیات انگلیس و آمریکا، این متن به شکل غریبی برایم آشنا و شرقی به نظر میرسید. احساس میکردم صدای سعدی را آنجا میشنوم. وقتی موضوع را با استادم پروفسور شوارتس با احتیاط زیاد مطرح کردم، لبخندی زد وگفت: «چرا که نه؟ میتوانی مقاله این ترمت را برای این درس در مورد جانسون و سعدی بنویسی و من خوشحال میشوم آن را بخوانم چون در مورد غنای ادبیات فارسی زیاد شنیدهام، ولی چیزی نمیدانم.» سرخوش از اعتراف استاد به غنای ادبیات کشورم، به کتابخانه عظیم و غنی دانشگاه در آن موقع رفته و بسیار جستوجو نمودم... .
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست