هر داستان بلند و نویسنده آن مأموریتی دارد همانطور که سپیده ابرآویز در رمان «کوچه مرجانیها» چنین بوده است. نویسنده بدون مأموریت، بدون فکر و اندیشه و مهمتر از آن بدون حس در نوشتن، بدون شک خالق متنی خواهد بود که تحفهای برای مخاطب خود نخواهد داشت و لحظاتی را با او شریک نخواهد شد و بالعکس اگر او راوی و صاحب داستانی باشد، که اندیشه و حسانگیزی منحصر به خود را داشته باشد؛ نامش و فکرش بخشی از زندگی و فکر مخاطبش را به نام خود ثبت خواهد کرد.
«کوچه مرجانیها» در زمره داستانهایی است که مخاطب خود را از ابتداییترین سطور تا انتها با این گونه دوم از نویسنده و متن مواجه میکند، با متنی خیالانگیز و پراحساس که خبر از داستانی پر آبچشم در خود دارد. داستانی که نویسنده عجلهای برای بیانش ندارد و البته به دنبال اغراق نیز در بیان آن نیست. اما سعی کرده با انتخابی خیالانگیز از کلمات و چینشی با سلیقه از آنها در کنار هم به عباراتی دست پیدا کند که ماجرایی جذاب و محرک عاطفه و مهمتر از آن فکر عاطفی و انسانی مخاطب خود باشد.
سپیده ابرآویز نویسندهای در سن و سال پختگی است. تجربه روزنامهنگاری دارد و تخصصش در روانشناسی است. او هم خوب بلد است که به حرف مخاطبانش گوش دهد و هم خوب بلد است از آنها بگوید. اینها دو ماده خام برای خلق روایت داستانی است. چشم بینا برای دیدن، گوش شنوا برای شنیدن و در نهایت دستی توانا برای بازگو کردن و وقتی این سه فاکتور با خیالانگیزی داستانی نیز آمیخته شود حاصلش رمانی است از جنس «کوچه مرجانیها».
«کوچه مرجانیها» رمانی برای خواندن و سرگرم شدن نیست. داستانی است برای ایستادن و تمرکز روی عباراتش؛ عباراتی که مشخص است قرار گرفتن هر کدام از آنها در بطن داستان با هدفگذاری ویژه و بهرهبرداری از دایره واژگانی متفاوتی همراه بوده است.