آنانکه در تکاپوی رویکردی عمیق به ذهن انسان هستند، این الگوی تفحص، درمان، و پژوهش را جذاب مییابند. اما آنانی که دقت و عینیت را ارج مینهند، نگاهی انتقادی به این دسته از نظریات دارند. روانشناسی امروز به آن حد از بالندگی رسیده است که عمق و دقت، هر دو را مبنای پژوهش و نظریهپردازی قرار دهد و بر همین اساس هر روز بر تعداد روانشناسانی که نظریههای روانکاوی را الهامبخش نقد و نظر خود قرار میدهند افزوده میشود.
انسجام نظریههای روانکاوی در پیکره کلیِ روانشناسی جنبشی است که از اواخر قرن پیش آغاز و به تَرَک خوردن سوگیری روانشناسی علمی نسبت به نظریههای روانکاوی منجر شد. این سوگیری در پاسخ به انحصارگرایی، جزماندیشی، و بیگانگی روانکاوان با روششناسی علمی بود.
بدیهی است که روانشناسی علمی نه تنها پذیرای چنین روش و منشی نبود، بلکه به دلیل ادعاهای واهی و میل ناهشیار برخی از پیروان این رویکرد به فرقهگرایی، در عین تظاهر به علمی بودن، ناگزیر از برملا ساختن ماهیت شبه علمی روانکاوی و روانکاوان شد.
همین نقدهای بُرنده روانشناسان بود که سبب شد گروه اندکی، عمدتاً در اروپا، در صدد برآیند تا روانکاوی را به یک علم و رشته مستقل از روانشناسی بدل نمایند، اما چنین تلاشی راه به جایی نبرد و روانکاوی و روانکاوان را حاشیهنشینتر کرد.
بدیهی است که یک نظریه و رویکرد را نمیتوان به عنوان رشتهای علمی در نظر گرفت زیرا یک علم به تبع موضوع و روش است که تمایز مییابد و صِرف چند ابداع فنیِ روششناختی در مطالعه ذهن انسان، آن هم با توجه به کثرت روششناختی ذاتی علم روانشناسی، مبنای تأسیس یک رشته علمی نخواهد شد. روانکاو شدن بدون تسلط بر بنیانهای علم روانشناسی ناممکن است و جالب اینجاست که فروید به عنوان بنیانگذار روانکاوی، خود آن را بخشی از روانشناسی قلمداد کرده است