از روزگاران قدیم، بهعبارت دیگر از ۲۵۰۰ سال پیش و شاید قبلتر از آن انسانها همواره از خودشان پرسیدهاند معنای داشتن یک زندگی خوب چیست؟ چطور باید زندگی کنیم؟ اجزای تشکیل دهنده یک زندگی خوب چه هستند؟ نقش تقدیر در این میان چیست؟ نقش پول چطور؟ آیا چگونگی برخورداری از یک زندگی خوب پرسشی ذهنی یا مربوط به در پیش گرفتن نگرشی خاص است؟ یا این که مقصود از آن رسیدن به هدفهای مشخصی در زندگی است؟ آیا بهتر است که فعالانه در جستوجوی شادی باشیم، یا اینکه صرفا از غم و ناراحتی دوری کنیم؟
هر نسلی به شکلی متفاوت با این پرسشها مواجه میشود اما پاسخها همواره بهطور اساسی مایوس کنندهاند. چرا؟ چون ما دائما در تلاش برای رسیدن به یک اصل واحد، یک باور واحد و یک قانون واحد هستیم. در حالی که چنین نوشدارویی برای خوب زیستن وجود خارجی ندارد.