«عاقبت در سیرک «کیسی» در یک صحنه مسخره، در نمایشی به نام دیک تورپین راهزن، و در نمایشی با دکتر والفرد بادی نقشی پیدا کردم. با دکتر بادی توفیق بیشتری یافتم، چون نمایش او چیزی بالاتر از حد یک کمدی مبتذل بود. در اینجا نقش من تقلید از یک پروفسور، یک دانشمند، بود و من خوب توانستم خودم را به صورت او دربیاورم. من بازیگر درجه اول گروه بودم و سه لیره در هفته دستمزد میگرفتم. یک دسته پسربچه هم بودند که نقش آدم بزرگها را در صحنهای که کوچه باریکی بود بازی میکردند. بهنظر من این نمایشی از نوع پست بود، لیکن همین به من فرصت میداد که ورزیدگی خود را در بازیگری تکمیل کنم.
وقتی سیرک کیسی در لندن نمایش میداد شش تن از ما بچهها در خیابان کنینگتن در خانه پیرزنی به اسم خانم فیلدز، که بیوه شصت و پنجسالهای بود و سه دختر داشت پانسیون شدیم. اسم دخترها عبارت بود از: فردریکا، تلما، و فوب. فردریکا زن یک مبلساز روسی شده بود که مردی بسیار خوب مهربان ولی بیاندازه زشت و بدقیافه بود و صورتش به چهره تاتارها میمانست و موهایش خرمایی و سبیلش سفید و چشمش کمی چپ بود.»