از نظر بیضایی حقیقتی که غرب می جوید، جهتی عینی و عملی و دستیاب دارد، که به مدد مشاهده و تجربه و برهان و تحلیل، هر روز اصولی بنا می کند و روز دیگر فرو می ریزد. محور همه ی این کاوش ها تحلیل انسان و موقعیت اوست، و از راه شناختن خود انسان است که غربی به شناختن جهان می پردازد. بدون انسان وجود جهان بی معنی است، و این حضور انسان و عمل اوست که به جهان معنی بخشیده. به این ترتیب در معرفت غربی، انسان مرکز است و جهان بیرون به اعتبار وجود اوست که بررسی می شود.
ولی در نقطه ی مقابل آن، در معرفت شرقی انسان، به عکس، در واقعیتی بزرگ تر از خود حل می شود. انسان جز کوچکی از این جهان بی پایان است و شناختن او مستلزم شناختن مطلق هستی است. گرچه این شناختن کل توسط جز، امری است ناممکن و دور از دسترس. انسان نمی تواند هستی را تحلیل کند، فقط می تواند آن را ستایش کند و مجذوب آن شود، یا علیه آن فریاد برآورد، که این فریاد خود اعتراف دیگری است بر عظمت هستی.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست