به جهان من بیا
برایت یک فنجان چای ریخته ام جهانم را به نظاره بنشین جهانی که سراسر بازی نور است و تاریکی، شب و روز، گرمی و سردی هم خورشید سوزان را در خود جای می دهد و هم پر است از سیاره های سرد و خاموش این تمام جهان من است...تمام من
چیزی جدا کردنی نیست، من شیفته ی این جهانم با تمام سردی ها، خاموشی ها و تاریکی هایش چرا که باور دارم این تاریکی شب است که به ستاره ها مجال درخشش می دهد پس شب بستر زیبایی است برای درخشیدن و من مشتاق سفر در این جهان اسرار آمیز که روزی در جست و جوی آرامش سفرم را از زمین و شهر به شهرش تا آسمان و کهکشان به کهکشانش آغاز نمودم و آنقدر گشتم که به دروازه های قلبم رسیدم و از آنجا سفر حقیقی من آغاز شد
به فنجان من نگاه کن و آن را بنوش این فنجان از قلب من پر شده و قلب من از جهان و اینگونه شد که
"تمام جهان در من است"
باور من شد
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست