در حالی که بسیاری تجربۀ گرفتارشدن در دام عشق را دارند، داستان بسیاری از فیلسوفان رمانتیک با درد و رنج همراه بوده و بدون اشتیاق کیک عروسی را خوردهاند. فلاسفۀ بزرگ غرب، مردان و زنانی که تلاشهای فکری آنها از سوی استادان دروس فلسفه در گوشه و کنار جهان ستایش شده است، دائما روابطشان را با رفتارهای پریشان خود به تباهی کشاندهاند. فلاسفه درون و بیرون از روابط عشقیشان، به شکل افراطی منتقد، متکبر و متفرعن هستند. نظریاتشان غیرقابل فهم، موقعیتشان متناقض و پرسشهای بازجویانهشان دردسرساز هستند.
ژان پل سارتر: «البته که زنان زشت وجود دارند. ولی من فریباترینشان را دوست میدارم». (معشوقهاش را به عنوان دخترخوانده به فرزندی پذیرفت).
برتراند راسل: «ازدواج برای بسیاری از زنان شیوهای رایج به منظور گذران زندگی است». (حداقل وقتی پای ازدواج به میان میآمد متوجه بود که چهار بار انجام دادن آن، چقدر فریبنده است).
نیل پولاک: «همیشه باعث مسرت است که بدانید اهمیتی ندارد چقدر زندگی عشقیتان را تباه کردهاید، چون دیگرانی هستند که بسیار بدتر عمل کردهاید».