یزدگرد سوم از اعراب شکست خورد، به مرو گریخت و زمانی که کشته شد، پس از ۴۲۶ سال سلسلهی ساسانی رسما و عملا منقرض شد. ایران و ایرانی هم بهدست اعراب افتاد و شورشهایی مختلف در جای جای کشور شکل گرفت و خلاصه ایرانی، دیگر رنگ آرامش ندید. باری! جدا از این قصهی پر غصه که گویی عزیزانی زحمت کشدهاند و به کل حتی نام یزدگرد سوم، چه رسد به مرگ ِ تراژیک او را، از کتابهای تاریخ مدارس حذف کردهاند، شهامت ِ آقای بیضایی در نوشتن این نمایشنامه و بر روی صحنه بردنش در آن تاریخ (یکم مهر تا بیستم آبان سال ۱۳۵۸)، ستودنیست.
موبد، سرکرده و سردار سپاه یزدگرد سوم در آسیابیکه یزدگرد در آن کشته شده حضور پیدا کردهاند تا راز قتل او را کشف و آسیابان، زن و دخترش را به جرم کشتن یزدگرد محاکمه کنند؛ اما روایتهایشان با هم در تعارض است. اما هر سهی آنان بهنحوی پادشاه را مجرم جلوه میدهند مثلا با اتهام تجاوز! بیرون آسیاب هم جنگی خونین بین ایرانی و تازی درگرفته که همه میدانیم، اعراب قویتر بودند. در نمایشنامه هم همین است، اعراب در حال پیشروی هستند و حالا که آسیابان و خانوادهاش حکم برائت از قتل گرفتهاند، همسر آسیابان گستاخانه میگوید:
«آری، اینک داوران اصلی از راه میرسند… »