کتاب، زندگی مرد جوانی را که در دیدار با یک میلیونر متحول شده، در قالب چند حکایت روایت کرده است
در بخشی از کتاب می خوانیم:
وقتی چشم هایش را دوباره باز کرد، شقیقه چپش هنوز تیر میکشید. علتش را زود پیدا کرد. هنگام سقوط، روی یک تکه شیشه بطری شکسته نوشابه افتاده بود. سرش غرق در خون بود. به پشت چرخید، دستش را طرف شقیقه زخمیاش برد و احساس کرد تکه شیشه زیر دستش آمد. اول میخواست همانجا آن را دربیاورد، ولی انگار حسابی توی گوشت فرورفته بود. اگر دقت نمیکرد، امکان داشت بیشتر فروبرود و زخم را عمیقتر کند.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست