یکی از اهداف کتاب پیشِ رو اثبات این واقعیت است که رواندرمانی زمانی بهترین نتیجه را خواهد داشت که درمانگر مانند آینه عمل کند و هیچ آموزه، تشخصیص و «باید» جزماندیشانهای نداشته باشد.
آینه صرفاً هرچه را رو به رویش قرار دارد منعکس میکند. آینه چیزی را تعیین نمیکند. بنابراین، درمانگر هم نباید چیزی را تعیین کند. درمانگر برای اثبات چیزی تلاش نمیکند، نه در پی اثبات برخورداریاش از تکنیک یا نظریهای خاص است و نه تلاشی برای اثبات برخوردار نبودنش از آنها میکند. وقتی بیمار ببیند آنچه میگوید در درمانگر همچون آینه بازتاب پیدا میکند، میتواند درمانگر را به مثابه آینه به رسمیت بشناسد. تحقق این شرایط بسیار سخت است زیرا هم درمانگر و هم بیمار صاحب نظریات، دیدگاهها و تکنیکهایی هستند که به آنها تعلق خاطر دارند و، بنابراین، طبق آنها نیز عمل خواهند کرد.
یکی دیگر از اهداف این کتاب آن است که نشان دهد چگونه سردرگمی درباره کارکرد واژهها خیالات باطلی ایجاد میکند که ما را به بند میکشد. این موضع نه فقط برای افرادی که به دنبال کمک هستند، بلکه برای جامعهای نیز که پذیرای خیال باطل است تأثیرات مخربی به همراه دارد.