به طناب نخی چرک تاب و کلفت، آویزان بود داخل باغ کنار خانه شان. هر کس توانسته بود از دیوار باغ بگذرد، آمده بود. نشسته یا ایستاده دور جنازه حلقه زده بود. خیره به تابلو رو به رو. باد لبهی دامن را به ساق لخت پا میمالید؛ پوستی زرد و رگههای ریز بنفش و کبود، پیچیده در هم. پیراهن چیتِ گلدار، به نازکی پوست پیاز، اندامش را میپوشاند. از بالا تا پایین دکمههای سفید ردیف بودند. دمپاییها زیر پنجههای آویزان، کج افتاده بودند. جنازه نوسانی آرام داشت. روی صورت شهربانو، زردیِ تلخی پاشیده بود. گیسوان باز بود؛ رها روی شانهها.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست