توی حرم بودم. دیدم دستام می لرزه. تنگ یادگاری مادرم خورشید رو از آب سقاخانه ی حرم پر از آب کردم. دیدم بازم دلواپسم شمع نزری رو توش روشن کردم. دید بازم دستام می لرزه. نمی دونستم چرا می لرزه. نمی دونستم چرا می ترسم. وقتی رسیدم فهمیدم چرا می ترسم.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست