ما آدمهایی رو که توی چهاردیواری هستند که نمیتونیم ببینیم، میتونیم ببینیمشون؟ میتونیم ببینیمشون، مخمل؟ مخمل: [بدون هیچ دلیل روشنی آرامآرام به سمت چپ خم میشود اما بعد بهسرعت بدنش را راست میکند و مستقیم میایستد] نه، قربان. نمیتونیم. کوهی: ولی ما باید بتونیم. منظور از ما، من و تو و هر کس دیگهایه که توی این خرابشده داره مث سگ کار میکنه. روشن شد؟ مخمل: تا حدودی قربان. کوهی: چی گفتی؟ مخمل: عرض کردم گمون میکنم تا اندازهای متوجه فرمایش جنابعالی شده باشم.
کوهی: [به جلو صحنه میآید] داشتم به این فکر میکردم که توی کلهی پوک تو جای مغز چی میتونه باشه. سنگ؟ چوب؟ پِهِن؟ بعد از هفده سال و... مخمل: نه ماه، قربان. کوهی: بعد از هفده سال و نه ماه کار کردن، از قرار هنوز هیچی حالیت نیست. هنوز نمیتونی تشخیص بدی که خبر مهم از خواب من و امثال من چهقدر مهمتره. چند وقته روی این پروژه کار میکنیم، مخمل؟ مخمل: [باز آرامآرام شروع میکند به خم شدن اما اینبار به طرف راست بدنش] یک ماه و پنج روز، قربان. کوهی: درسته، دقیقا یک ماه و پنج روز؛ اما هنوز حتا یه قدم هم جلو نرفتهیم. درست بایست! [مخمل راست میشود] عینهو خر گیر کردهیم توی گِل و درست وقتی که انتظار میره یه گام بریم جلو، تو، توِ گوساله، استراحت من رو به پیشرفت در کار ترجیح میدی.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست