این کتاب دربردارنده داستانهای کوتاه با محوریت زن در جامعه امروز ایران است. در یکی از داستانهای این کتاب به نام «خودکشی» میخوانیم: مه لقا زنگ زد. از این ور و اون ور حرف زد. بعد گفت: «تلفن انسی رو داری؟» گفتم: «آره.» گفت: «بهش زنگ نزن.» گفتم: «چرا؟ مگه مرده؟» گفت: «آره خودکشی کرده. فردا مسجد ختم گذاشتن.» گفتم: «چند شب پیش به من زنگ زد.» اون شب بعد از مدتها خواهرها و برادرهام و بچهها شون جمع شده بودن خونه من. ساعت نُه شب بود. داشتن سفره پهن میکردن. من توی آشپزخونه دستم بند بود. شام فسنجون با گوشت قلقلی پخته بودم. تلفن هی زنگ میزد هی قطع میشد. خواستم جواب ندم. دیدم نمیشه. جواب دادم. انسی بود. گفت: «میخوام ببینمت.» گفتم: «این وقت شب؟ باشه برای بعد. الآن باید غذا بکشم، مهمون دارم.» گفت: «بذار باهات حرف بزنم. میخوام خودکشی کنم.» چند بارتا حالا این حرفو زده بود. گفتم: «از این خیالات بیا بیرون. چیزی نیست، میگذره.» گفت: «حالم خیلی بده.» گفتم: «به خودت تلقین نکن. بلند شو یه کم راه برو. حموم کن. لاک بزن. واسه خودت آواز بخون برقص. من باید برم.» آی آی کتاب
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست