برشی از کتاب: به همه جا سر زدیم، به کافهها، اسکلهها، پارکها...اما نتوانستیم پیدایش کنیم لعنتی آب شده بود و رفته بود توی زمین. گفتم: «من دیگه نیستم خودت دنبالش بگرد.» گفت: «تنهایی نمیتونم.» گفتم: «خیلی خستهام.» به التماس افتاد: «خواهش میکنم.» نخواستم تنهایش بگذارم. باز شروع کردیم به گشتن. این بار حتی لابهلای کتابها را هم نگاه کردیم اما چیزی دستگیرمان نشد. سرانجام از پا افتادم اما او هنوز هم که هنوز است دنبالش میگردد. من ایمان دارم که او نمیتواند گمشدهاش را پیدا کند. گمشدهی او بیشتر شبیه خودش است. به نظر من او باید به دنبال خودش بگردد و بد نیست اگر بتواند دستش را در دهان خود فرو کرده، جمجمهاش را سرانگشتانش لمس کند. آی آی کتاب
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست