«دیوانگیِ فاج» نوشته جودی بلوم(-۱۹۳۸)، نویسنده آمریکایی ادبیات کودک و نوجوان و یک داستان طنز برای نوجوانان است. داستان اینگونه آغاز میشود: برادرم فاج گفت: "پیتَه، حدس بزن چی شده؟ من فردا میخواهم ازدواج کنم!" نگاهم را از روی کارتهای بیسبالم برداشتم و پرسیدم: "یک ذره عجیب نیست؟،" آخه فاج فقط پنج سالش بود! او گفت: "نه!" - خوب... این عروس خوشبخت کیه؟ فاج گفت: "شیلا تابمن" خودم را به زمین انداختم و تظاهر به مردن کردم. فکر کنم این کار را خیلی خوب انجام دادم، چون فاج شروع به تکان دادن من کرد و فریاد زد: "بلند شو پیتَه!" واقعاً داستان این پیتَه گفتن چیه؟ تا جایی که یادم میآید از وقتی که شروع به حرف زدن کرد، اسمم را پیتَه گذاشت. بعد، توتسی، خواهرم کهیک سال و نیم دارد، دور من چرخید و خواند: "بالا، پی... بالا" مامانم کنارم آمد و پرسید: "پیتر... چی شده؟ حالت خوبه؟" فاج گفت: "وقتی گفتم میخواهم ازدواج کنم، یکدفعه غش کرد و افتاد." گفتم: "وقتی تو گفتی کسی که میخواهی باهاش ازدواج کنی، کیه، غش کردم." مامان خیلی جدی و طوری که انگار واقعاً در مورد ازدواج فاج صحبت میکنیم، پرسید: "فاج میخوای با کی ازدواج کنی؟" فاج گفت: "شیلا تابمن" گفتم: "این اسم را جلوی من نیار وگرنه دوباره غش میکنم." مامان شروع کرد: "در مورد شیلا تابمن...." که من صبر نکردم تا حرفش تمام بشود و اخطار دادم: "حالم دارد به هم میخورد." مامان گفت: "پیتر، فکر نمیکنی داری زیادهروی میکنی؟" آی آی کتاب