حسن فرهنگفر(۱۳۳۰-) نویسنده است. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «... انگار این سالها تنها از کنارم رد شدهاند و من هیچ وقت نداشتمشان. کاش باورم میشد که این همه راه را رفتهام، حالا هر جور... بلند میشوم لباس بپوشم، ماشین را روشن کنم، بروم طرفهای امام زاده هاشم. همان جایی که آن سال عید که تهران بودیم، روز سیزدهاش خسرو ما را برده بود. اسمش رینه بود گمانم. بالای آن تپه جای مناسبی است. بعدش میخواستم بچهها را از همان جاده هراز ببرم شمال، مستان راضی نشد. سیزده بدر نیست که شلوغ باشد و نتوانم کارم را انجام دهم. خلوت است حالا آن جا. باید چیزهایی را که ارزش دارد بگذارم توی کمد و درش را قفل کنم. بعد با حضور نمایندهی دادستان، پلیس، یا چه میدانم هر که، میآیند و میشکنند، صورتجلسه میکنند و تحویل خانواده میدهند. انگشتری، تلفن همراه، این چند تومان پول نقد، کارت ماشین، گواهینامهی رانندگی و خلاصه هرچه که باعث شناسایی میشود...» آی آی کتاب