این برداشت توسط نویسندگان اثبات گرا به شدت مورد انتقاد قرار گرفت، از یک سو، به این دلیل که برداشت مذکور برپایه ی این طرز تفکر استوار است که «حل مسائل حقوقی بایستی در آثار فیلسوفان جستوجو شود و نه در تجربه های حقوقی»،از دگر سو، به این دلیل که حقوقدان ها چون هیچگونه بازتابی از عملکردها و استدلال های خود در این نگرش مشاهده نمیکنند از اندیشه ی فلسفی روگردان میشوند، برطبق نظریه همین نویسندگان، فلسفه ی حقوق حقوقدان ها از فلسفه ی حقوق فیلسوفان متمایز است به دلیل اینکه اولویت را به تجزیه و تحلیل برپایه ی سنتز میدهد،از تجربه حقوقی سرچشمه میگیرد و به صورت عکس العملی در برابر نتیجه ی کلی گرفتن و حکم اجمالی صادر کردن خود را نشان میدهد.
با وجود این، باید توجه داشت که این فلسفه با نظریه ی کلی حقوق، وقتی این نظریه برپایه ی گرایش اثبات گراییاش توصیف میشود، درهم نمیآمیزد، زیرا نظریه پردازان حقوق در این سو میمانند و به آن سوی برنامه میروند: وقتی به این قناعت میکنند که از ارجاع های داده شده به عدالت انتقاد کنند، مثل کلسن، با بیاعتنایی کامل به معیارهای حقوقی نگاه کنند، در این سو باقی میمانند؛ ولی وقتی به این قناعت نمیکنند که شیوه های استدلال های واقعی را تشریح کنند بلکه در پی برقراری معیارهای یک علم حقوقاند که منطق با مدل های ساخته شده توسط فلسفه ی علوم باشد به آن سو میروند و فراتر از برنامه گام برمیدارند. بعضی از حقوقدان ها معتقدند که حقوق موضوعه خلاف حقوق طبیعی حقوقی نیست و هر فرد برپایه ی عقل خود میتواند این تضاد را احراز کند و اینکه حتی مکلف است از اطاعت آن سرباز زند.