اندیشه پساساختارگرایانه نظریهپردازانی همچون ارنستو لاکلائو و شانتال موفه، بیانگر آن است که سیاست نباید در پی پدیدآوردن و تایید هویت بلکه باید در صدد بیثبات کردن آنها باشد. چنین سیاستی همانطور ال زارتسکی میگوید «در پی باژ گونهسازی یا مرکززدایی است نه تسخیر یا تایید».
از منظر این دیدگاه، جدایی فضایی و لایهبندی اقتصادی، ناشی از تخیلات جامعه دروغینی است که براساس آنچه نتوانسته است باشد و از نظر نیرویی «بیرونی» تعریف شده است _ که در چیزی اخلال ایجاد کرده که در اصل وجود نداشته _ شکل میگیرد. چنین حرکتی را باید تلاش برای جلوگیری از «مشروطیت هویت» به معنای عدم تعریف هویت در بستری ذاتگرایانه و پذیرش آن تنها به عنوان یک استراتژی، به شمار آورد. این انکار مبنای نسبی و ترکیبی هویتها و ساده سازی آن در واقع به دنبال گریز از این امر واقع است که مدرن بودن به معنای زیستن در دنیای تناقض و تضاد نیست.
کوشش این نوشتار بازبینی ساختار، فضا و عاملیت در پاسخ به این پرسش است که: چگونه هویت مشروط میتوانند در عین سیالیت و حضور واقع خود در پاسخ به مسئله شهر همگرا شوند؛ نه تنها در تولید ایده بلکه در گزینه کردن و انباشت آن و تولید ارزش. آی آی کتاب