در برابر چشم انداز نامطبوع بیمارستان، عاشق پسری شیطون با چشمانی درخشان شدم که تبدیل به تنها دلخوشی من در آن مکان متروک شد. و وقتی او جلوی من خودکشی کرد، روحم متلاشی شد. از آن زمان، قسم خورده ام که دیگر هیچ کس را دوست نداشته باشم. با سه استثنا: دوستانم سونی، نئو، و کور، گروه کوچکی از بچه های سرکش و در حال مرگ.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست