آیدا، دختری است که در سن هجده سالگی عاشق مردی میشود که او را بزرگ کرده است. او از پدرخوانده خود درخواست ازدواج میکند. ماجرا از جایی شروع میشود که خبر ازدواج آنها به گوش خانواده آیدا میرسد. پدر آیدا، که در سن چهارسالگی آیدا را به صمیمیترین دوستش سپرده بود و آنها برای ادامه زندگی به فرانسه مهاجرت کرده بودند، آنها را برای برگزاری مراسم ازدواجشان به ایران نزد خود فرا میخواند. آیدا دختری است که بنا به گفته والدینش او را به خاطر عدم بچهدار شدنشان از شش ماهگی از پرورشگاه به فرزند خواندگی پذیرفتهاند.
عمید پدرخوانده آیدا، هیچ اعتمادی به دوست قدیمی خود ندارد اما به اصرار آیدا آنها به ایران، نزد خانواده سفر میکنند. در بدو ورود، پدر مخالفت خود را با ازدواج آنها اعلام میکند و تهمت عدم بکارت را به آیدا میزند. درگیریهای لفظی پدر و عمید بالا میگیرد. روزی آیدا به صورت اتفاقی وارد خانه میشود و صدای جر و بحث خانوادهاش با عمید را میشنود که مادر با اکراه به نامشروع بودن آیدا اشاره میکند و پاسخ عمید که آیدا نتیجه هوس بازی همسر خود اوست. در این گیر و دار آیدا متوجه میشود که نه بهعنوان کودک پرورشگاهی بلکه فرزند نامشروع پدرش از تجاوز به زن دیگری است و در این بین همه باورهای آیدا زیر سوال میرود.