نگاه عمیقی به صورتم انداخت تا زوایای صورتمو به خاطر بسپاره،سرشو پشت تخته برد و خطوطی روی کاغذ کشید که من فقط صداشو شنیدم.با غصه نگاهش میکردم.هرچند ثانیه یکبار نگاهم میکرد و چیزی توی کاغذ میکشید.عاشق چشماش بودم.چشمای قهوه ای و مهربونش.بغضم گرفت و اشک توی چشمم جمع شد ولی خودمو کنترل که روی صورتم نچکه.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست