ژان پل دوبوآ در رمان ماهیها نگاهم میکنند روزمرگیهای روزنامهنگاری ورزشی را روایت میکند که زندگیاش به ناگاه با ورود پدری الکلی به هم میخورد. پدر که پس از مرگ مادر ناپدید شده بود، حالا پس از سالها پا به زندگی پسرش گذاشته است. این داستان شرح طنزآمیز و منتقدانهی زندگی مدرن شهری، شکاف میان نسلها و مکانیکی شدن روابط میان انسانهاست. این رمان را اصغر نوری از زبان اصلی (فرانسوی) به فارسی برگردانده است.
بعد از شام تا اقیانوس پیاده رفتم. آب چنان آرام بود که ستارهها میآمدند بر سطحش شنا میکردند. روی پاهاشان شناور میشدند، مثل عنکبوتها. حتی یک نسیم هم در کار نبود. سیگاری از پاکتم درآوردم و لحظهای بین انگشتهام نگهاش داشتم. کاغذش مثل پوست یک بچه نرم بود. پر شدم از بوی توتون، مخلوط بوی چرم و عسل، سیگار را گذاشتم بین لبهام و کبریتی زدم که سیاهی و عرقِ روی صورتم را روشن کرد. دود وارد دهانم شد و تا ریههام پایین رفت. چرخیدنش را حس میکردم، مثل چرخدندههای ماشینی که حسابی روغنکاری شده بود. این دود را هیچوقت بیرون ندادم.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست