سر و تن و دل و جان و جهان من تلخ است
مرا نبوس عزیزم! دهان من تلخ است
مرا نبوس و زبان را به شکوه باز نکن
عزیزم از تو چه پنهان! زبان من تلخ است
دلم پُر و نفسم تنگ و سینهام سنگین
چنان بدم که شکر بر لبان من تلخ است
مرا نبوس که زهر هلاهل است لبم
هرآنچه ریخته در استکان من تلخ است
به پای من منشین و تب مرا منشان
مرا نبین و نخوان، داستان من تلخ است
بگو رها کند این روزها زمانه مرا
قسم به جان تو خون در رگان من تلخ است