«ابدی» ماجرای جوانی به نام امیرعلی است که با دامادشان و همراه با یک عده جوان به زیارت عتبات عالیات میرود و در سفر به کاظمین غافگیر شده و توسط داعش به اسارت گرفته میشوند. در طول اسارت و بعد از آن حوادثی رخ میدهد که باید منجر به تحول شخصیت امیرعلی شود. سوژه این رمان داعش است و تروریسم و تبعات آن از مسائلی است که نویسنده در این اثر قصد داشته به آن بپردازد. پرداختن به این سوژه از این لحاظ جسارت میخواهد و آن این است که معمولا نویسندگان و حتا سینماگرانی که رو به چنین سوژههایی میآورند فاقد تجربه زیستی درک آن واقعهاند و ممکن است به دام تخیل مخل بیفتند. مهدی صفری نویسنده جوانی است که در این رمان این جسارت را به خرج داده و سعی کرده تصویری نزدیک به واقعیت از این گروهک تروریستی ارائه دهد: یکیشان جلویم ایستاده بود و چوب دستیاش را توی هوا میچرخاند. فهمیدم اگر تکان نخورم، دمار از روزگارم درمیآورد. هرطور بود سینهخیز خودم را به سوله رساندم. به زور ما را هل دادند داخلش. کف زمین ولو شدیم. توی سوله پر از زندانی بود. چند نفرشان جلو آمدند و کمک کردند تا دستهایمان را باز کنیم. از بس تندتند چهارچنگولی آمده بودم پوست دستم و سرزانوهایم زخم شده بود و مثل وقتی که آتش گرفته باشد، میسوخت. دو داعشی زیربغلهای امین را گرفته بودند و روی زمین میکشیدند و میآوردند. جلوی در که رسید ولش کردند. محکم با صورت به زمین خورد. یاد زن عرب افتادم که بعد باز کردن طناب، همین بلا سرش آمد. بیاختیار داد زدم کشتیش!
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست