تو هر پرده یه مقدار زمان میگذره. و ما گذشت زمانو با تغییر نور نشون میدیم. محیط نمایش مونم اینجاس. همینطور که ملاحظه میکنین پردهای نیس؛ دو تا اتاقه با یه راهرو که اون ته دو شقّه میشه. شقه اول با دو پله مُشرِف به حیاطه. و شقه دوم با گردشی که به چپ میکنه، میره به طبقه دوم. عجالتا ما با این طبقه دوم کاری نداریم؛ فقط بدونین که آدماش مستأجرای مان، و کلی از نمایش مارو اونا میسازن. اینم بگم که معماری خونهمون مال یکی از محلههای قدیم تهرونه که مردمش هنوز اصالت زبان و سلوک و عقاید خودشونو حفظ کردهن... خب، فعلاً جلوی هر یک از این اتاقا یه دیوار افتاده.
چرا خودتو کنار میکشی؟ چرا مثل یه بیگانه با ما رفتار میکنی؟ مگه تو مال این خونه نیستی؟ مگه با ما زیر یه سقف زندگی نمیکنی؟ پس کو؟ محبتت کو؟ تو الان خوب از وضعمون باخبری. ما یه خونوادهی جمع و جوری نیستیم؛ چون هیچوقت پشت به پشت هم بدیم و زندگیمونو به یه ترتیبی مهارش کنیم، چون هر کدوم یه سازی رو کوک کردیم... من بیس ساله تو این محل زندگی میکنم. فردا پس فردام میرم پی کارم؛ در حالی که جز یه نام چیزی ازم نمونده، یه نام خشک و خالی.