بگو که مرا مهربانانه ببخشاید و برکت دهد. خبر را به حقیقت هستی برسان و آنچه را جانم با من میکند، بدان گوشزد کن. و بگو که در تبم. که خستگیام گواه آرزوهایم است. بگو که دلم درون یک گاوصندوق فوقالعاده کوچک و فوقالعاده سنگین، که درِ آن را بهزور بستهاند، مانده است! و در چنین وضعی نمیتواند چرکهای منقبض خود را بیرون بریزد و راحت و نرم شود! اگر او پدربزرگ توست و تو دختری کوچک و نوهاش، دوتایی با آبپاشتان روی بنفشهای گلآلود آب بریزید تا شست شود. بعد آفتاب بخورد و کمکم سر خود را بالا بگیرد و شما را که دوستتان میدارد نگاه کند و شما اسرار را بگویید تا گشایش آن مایه آرامش باشد. ای دختر کوچک، فرشته آرامبخش دلها، پری سرسبزی، فرشته جنگلها، پری آبشارها، پری چشمهها، ... از تو میپرسم: مطلوب من چیست، تواناییای که بعد از آن حتی نیازی به ذوق و شوق نیست؟! راه به دست آوردن چیست؟ چندین راه دارد؟ کدامند؟ میدانم؛ همین هزارتویی که چند سال است در آن گرفتارم، به مقصد نمیرسم... .
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست