از وقتی خودم را شناختم، نگاهم به او بود. در میان جمع، در خانواده و در تنهایی، کسی بود که مثل هیچکس نبود. ارمغانی از آرامش بود. او برای تمام چراهای تمام نشدنی ام، همیشه پاسخی داشت… در طول این سال ها، همواره احساس می کردم باید چیزی را روی کاغذ بیاورم. آن چه را که به مرور از مطالعه ی تاریخ پر رنج و درد مان و ژرف نگری در فراز و نشیب زندگی پدربزرگ، دریافت کرده بودم و این همه را به نیت رساندن آن به مخاطب جوان میهنم، نسلی که تازه نفس می آید، تا سکّان کشتی طوفان زده ی کشور را به دست گیرد، لازم می بینم
مهندس بازرگان گفت: “همین حالت تسلیم مردم و قانع بودن به به وضع موجود است که علت خرابی هاست. چند سال پیش در کانون پرورش افکار، یکی از استادان تاریخ دانشکده ادبیات سخنرانی داشت تحت عنوان “سر بقای ایران” ۲۵۰۰ سال استقلال ایران و دلایل آن توضیح می داد، بنده به رفیق پهلو دست دانشگاهی رو کرده به شوخی گفتم: علت واقعی این ها نیست. سر بقای ایران پفیوزی ماست! وقتی بنا شد، ملتی به طور جدی با دشمن رو به رو نشود، تا آخرین نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن سرسختی و مخالفت نکند، بلکه تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که می آیند، در زبان عرب کاسه گرم تر از آش شده، صرف و نحو بنویسد، یا کمر خدمت برای خلفای عباسی بسته، دستگاهشان را به جلال و جبروت ساسانی برساند.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست