چرا در جامعه سنتی و عقبمانده ایرانی دوره قاجاریه، انقلابی مدرن و در جامعه نوشده ایرانی دوره پهلوی، انقلابی مذهبی رخ داد؟ مگر نه این است که با تغییر فرماسیونهای اجتماعی از سمت جامعه دهقانی به شیوه تولید سرمایهداری نقش مذهب کمرنگ میشود؟ او برای پاسخ به این پرسش در فصل اول این کتاب تلقی خود را از رابطه دین و جامعه توضیح داده و سپس بر اساس رویکرد تحلیلگرایانهاش به مذهب شیعه پرداخته است. به زعم او شیعه همچون دیگر مذاهب با تغییرات سترگی در عرصه اجتماعی روبهرو بوده و از یک مذهب آنجهانی و غیراجتماعی به سمتوسوی مذهبی دنیوی و اجتماعیشده در حرکت بوده است.
در مقدمه کتاب «جا به جایی بین دو انقلاب: چرخشهای امر دینی در جامعه ایرانی» میخوانیم: «در پاسخ به چرایی سقوط سلطنت در ایران و برآمدن جمهوری اسلامی، سادهترین راهحل این است که تحولات منجر به این جابهجایی را در حوادث سالهای میانه پنجاه شمسی محدود سازیم، و تحلیلهای خود را از طریق توجیهات علمی به این سمت ببریم که انقلابیون غیر دینی و روشنفکران ناآگاهانه، در گفتمان «روحانیت» محصور شده و توسط آنان به حمایت از یک انقلاب اسلامی شیعی و حکومتی مبتنی بر فقه انگیخته شدند. یا ساده است که بگوییم، علمای شیعی به طور ناگهانی و در پاسخ به شرایط «سیاسی» شدند و اندیشه حکومت اسلامی را در دهه اخیر پروراندند.
سادهتر از آن این است که بگوییم شاه «آمریکایی» بود و به واسطه مخالفتهایش با بنیانهای مذهبی جامعه توسط ایرانیان برانداخته و به دور انداخته شد. مردم ایران تصمیم گرفتند، «به طور ناگهانی» نظام سلطنتی را سرنگون سازند چون از آن خسته شده بودند و آن را مخالف با آرمانهای جدید خود یافته بودند».