الیوت و فیلبی دوباره از هم جدا نشدنی بودند، چه به لحاظ حرفهای و چه اجتماعی. فیلبی ناگهان به روند جمعآوری اطلاعات، که تا آن زمان برایش حالت تفریحگونه و حتی بیعلاقه داشت، شتاب داد. الیوت او را به کار میگماشت، برایش هدف تعیین میکرد، او را به سفر میفرستاد و از او گزارشهایی را میخواست که در قالب مکالمات جمعآوری میشد.»
در طول چهار سال اول در بیروت، فیلبی فقط دو بار از لبنان خارج شد، یک بار به مقصد سوریه و بار دوم برای ملاقات پدرش در عربستان سعودی. به درخواست الیوت، او اکنون در تمام خاورمیانه میچرخید؛ مانند عراق، اردن، مصر، کویت و یمن، در ظاهر به عنوان مأموریت روزنامهنگاری. این خبرنگار سست و رخوتآلود اکنون تبدیل به گردباد خبری شده بود. اما اگر کسی دقت میکرد، احتمالاً درمییافت که این خروجی باز هم پایینتر از توان تلاش او بود؛ او بیش از آنکه بنویسد، از مکانها و افراد دیدن میکرد، دست کم درملأ عام.
در نه ماه اولِ سال 1960، او فقط شش مطلب برای آبزرور نوشت. یکی از سردبیران اکونومیست طی دیداری با فیلبی اشاره کرد که به ندرت برای مجله مینویسد، و تصادفاً پرسید که آیا برایش «کار با دو کارفرما» دشوار است. فیلبی لحظهای شوکه شد و سکوت کرد، اما بعد دریافت که منظور سردبیر کارفرماهای دو روزنامه است، نه کار جاسوسی او.
از پرفروش ترین هاى نیویورک تایمز دو مرد دوستان قدیمی هستند. نزدیک به سی سال است که یکدیگر را میشناسند. اما اکنون دشمن سرسخت یکدیگرند، و در دو سوی نزاعی بیرحمانه ایستادهاند. کیم فیلبی و نیکلاس الیوت حرفهی جاسوسی را در خلال جنگ جهانی دوم آموختند. پس از پایان جنگ، آنها بههمراه هم مدارج ترقی سازمان اطلاعات بریتانیا را پیمودند، درحالیکه تمام اسرار را با هم درمیان میگذاشتند. امّا در تمام این مدّت، فیلبی رازی با خود داشت که هرگز آن را فاش نساخت: او بهطور مخفیانه برای مسکو کار میکرد، و هرآنچه از الیوت میشنید به سرجاسوسان خود در اتحاد جماهیر شوروی منتقل میکرد.