نقل است که مظفرالدین شاه را در پاریس به تماشای فوتبال برده بودند. فوتبال برای او تماشایی نبود زیرا با آن آشنایی نداشت. شاه از نشستن در جایگاه تماشاچیان حوصلهاش سر رفته و پرسیده بود چند نفر در میدان بازی هستند؟ گفته بودند؛ بیست و دو نفر. پیشنهاد کرده بود که بیست و یک توپ دیگر بیاورند و به هر یک توپی بدهند تا بازیکنان این همه دنبال توپ ندوند! این جمله مظفرالدین شاه، اگرچه در ظاهر طنزآلود است ولی در باطن دارای معانی تأمل برانگیزی است که بازخوانی آنها، فلسفه امروزین فوتبال را تعیین میکند.
منظور مظفرالدین شاه از گفتن آن جمله این بود که دویدن بازیکنان باید هدفی داشته باشد و اگر هدف آنها رسیدن به توپ است، پس به هر بازیکن میتوان یک توپ داد. نکتهای که مظفرالدین شاه به آن توجه نکرده بود این است که فوتبال به مثابه دنیایی در دنیای دیگر، برای بقا به «وهم و خیال» خاص خود نیاز دارد. یک توپ و میلیونها احتمال برای هر لحظه از بازی که در خیال بازیکنان و تماشاگران ساخته و پرداخته میشود.
بر خلاف دنیای واقعی که وهمزدایی مهمترین شاخص عقلانیت ابزاری در جهان جدید به شمار میرود، فوتبال به مانند بسیاری از ورزشها، خیال و اوهام لازم برای انسانی که از زندگی ماشینی و عقلانی به ستوه آمده را فراهم میکند. اگر احساس و هیجان را آنتیتز عقلانیت در نظر بگیریم، اکنون میتوان رفتار بسیاری از عاشقان و هواداران فوتبال را توجیه کرد. این چنین است که با یک گل، شادمانی و غم، عشق و نفرت، درد و رنج و شور و هیجان به اوج خود میرسد و جدال مستمر خیال و واقعیت در دایرهای بیپایان ادامه مییابد.