شکوهی کارمند بازنشسته اداه مالیات است که با همسرش شوکت زندگی می کند. شوکت تحت تأثیر حشمت خانوم زن بیوه همسایه در فکر رفتن به خارج از کشور است برای همین مخارج خانه خود به دست می گیرد تا خرج سفرش را مهیا کند. شکوهی وقتش را با دوستانش در پارک ومراقبت از بوته کوچک گلی سپری می کند. شوکت از ناکامی هایش در زندگی با شکوهی گلایه می کند و تنها حشمت خانوم را به حریم خود راه میدهد. در پایان شکوهی به خواب رفته دو دخترش ماندانا و رکسانا را در خواب می بیند که هر کدام می خواهند پدر را نزد خود ببرند. ناگهان شکوهی در نقش حسنک ظاهر می شود. شوکت در حال غر زدن است. شکوهی از او می خواهد که حداقل امشب اندکی در رفتارش تجدید نظر کند اما شوکت نمی پذیرد و قضیه رفتنش به رم را با حشمت خانم با او در میان می گذارد و از او می خواهد که به خانه یکی از دخترانش برود. شکوهی به حیاط می رود و با گلی سرخ وارد می شود و تولد شوکت را به او تبریک می گوید اما شوکت حرف خودش را ادامه می دهد ،شکوهی سرش را روی کاناپه می گذارد و می میرد...
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست