گلعلی: تو باز که روتو زیاد کردی دختر. گلدانه: وا، حالا گفتم گوجه؛ مگه چی شد؟ گلعلی: دِ باز که گفتی. گلدانه: اونم گوجه گیلان! میدونی که... گلعلی: لاالاه الا الله... حالا یه چیز گنده گفته بود ما. گلدانه: (با شیطنت.) من که غش میکنم واسه گوجه! گلی علی: حالا بگم؟ گلدانه: خب بگو! گلی علی: میگن... گلدانه: چی میگن؟ گلعلی: یارو هادی خان آب زرشکی! گلدانه: (باادا.) بیمعنی! گلعلی: اگه راست میگه، چرا نمیآد جلو؟ گلدانه: حالا تو چرا چِک چِک میکنی جونم؟ گلعلی: من؟ برو بابا تو هم! مگه تو کی هستی؟ یه گلدونهای دیگه.
گلدانه: آره مرگ تو؛ نه اینکه خودت نوه اُتولخان رشتی هستی! گلعلی: د آره جیگر طلا! گلدانه: د یخ کنی ایشالله! گلعلی: ما چشم و دلمون سیره گلی خانوم! گلدانه: اِ؟... نمیدونستم! گلعلی: الانه دختر یه سرهنگی واسه من نشسته چی، پنجه آفتاب! گلدانه: که گلعلی خان بدگوجه اعتنای سگم بهاش نمیکنه! گلعلی: پس چی خیال کردی؟ گلدانه: (شاد میخندد، مشغول نظافت میشود و زیرلب میخواند.) دیگر ای آسمان آ...بی... ررر، ررررر... گلعلی: (بلند میشود.) مگه ارباب نیس؟ گلدانه: پایینه
گلعلی: لابد باز اول صبحی رفته با درختهای نارنج و سیبش راز و نیاز کنه. گلدانه: (جلوی پنجره.) داره بارون میآد، خاکه خاکه مثل پودر. تو حیاط یه بوی گلی پیچیده بود. گلعلی: الان دریا قیامته؛ دارن گُرّوگُر ماهی میگیرن. گلدانه: ررر، ررررر... وقتی جسدشو از دریا گرفتن، من زیر بارون توی شالیزار بودم. گلعلی: تو مال کجایی؟ گلدانه: خمام. گلعلی: من اون جا اِنقدر آبتنی کردهم، انقدر مار کشتهم. دُم مارو میگرفتم، شلاّقی توی هوا میچرخوندم و قایم سرشو میکوبیدم به سنگ... داری گریه میکنی؟ گلدانه: (با گوشه لچک اشکش را پاک میکند.) این شب جمعه بارون نیاد، برم «دانایعلی» چند تا شمع روشن کنم. گلعلی: معلومه خاطرشو خیلی میخواستی.