اولیو با خواهر بزرگترش، سوکی و برادر کوچکترش کلیف در انگلستان زندگی میکنند. پدر اولیو در جنگ به دست آلمانها کشته شده و به همین دلیل مادرش کمی افسرده است و خود را با کار زیاد سرگرم میکند. یک شب سوکی پیشنهاد میدهد که همگی با هم به سینما بروند. اما ناگهان آژیر قرمز به صدا در میآید و همه فرار میکنند. در همان حین بمبی میترکد و اولیو دیگر چیزی به خاطر نمی آورد.
پس از این ماجرا مادر اولیو تصمیم می گیرد او و کلیف را به دوون، جایی که کمی دور از جنگ و هیاهوست، بفرستد. آنها در آنجا میتوانند به مدرسه بروند. کُتی که سوکی در شب حادثه به تن کرده بود، همراه اولیو است و او مدام صدایی را از آن میشنود ولی در جیبهایش چیزی پیدا نمیکند. او بالاخره با تلاش بسیار نامهای در پارچهی آسترِ کت پیدا میکند که یک نامهی معمولی نیست، بلکه کدگذاری شده است. اولیو هر چقدر تلاش میکند نمیتواند از محتوای آن سر در بیاورد. به راستی راز این نامهی عجیب و نامفهوم چیست؟