طبق اساطیر یونان باستان، یکی بود یکی نبود، روی زمین غیر از نرینه جماعت هیچ کس نبود. مردها صبح تا شب می خوردند و می نوشیدند و نه از ابهام و عدم قطعیت و خشم و حسرت خبری بود نه از شور و شیدایی و شیفتگی. بعد خدایان دیدند چنین اوضاع و احوالی بفهمی نفهمی حوصله سر بر شده، و تصمیم گرفتند زن را خلق کنند. همه شان هر چه توانایی و کلک در چنته داشتند نثار کردند، و خانم پاندورا آفریده شد. خدایان وقتی می خواستند پاندورا را بفرستند زمین، جعبه ای دادند دستش و تأکید کردند که این جعبه به هیچ وجه نباید باز شود. و خب، طبعاً یکی برداشت جعبه را باز کرد و هرچه شر و بدی در جهان است ریخت بیرون: مرگ، بیماری، نفرت، حسادت، و تویییتر. خلاصه، دیگر به نظر می رسید که باطل اباطیل، همه چیز باطل است و جهان تباه اندر تباه شده. تا اینکه، کاشف به عمل آمد کف جعبه چیزی درخشان و زیبا به جا مانده: امید.
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست