کاردار برنیک، چهرة نخستِ نمایشنامه، از بزرگانِ جامعه است، از آنانی که سرمایه دارند و از آنجا که آن را دارند، گلیمشان پتوپهن است؛ میتوانند پا تا آنسوی مرزهای آب و خاکِ خود دراز کنند، به پایتختهای بزرگ بروند، بیاموزند و به زادگاهِ خود برگردند تا آن را به فروغِ پول و دانش و توان و زبان و روی و بوی خود روشن کنند و یکی از پایه های جامعه، یا به زبان دیگر، از کسانی شوند که اگر شانه از زیرِ بارِ جامعه کنار یا پا از کارِ آن واپس کشند، جامعه درمانده و زمینگیر میشود، به همان سان که اگر یک خیمه شب باز سکندری رود و از کار بازماند، عروسکها و نمایشِ عروسکی از کار میافتد.
ولی نردبان هرچه بلندتر، در برابر وزشِ باد، نااستوارتر. نردبانهای بسیار بلند به نرمهبادی بندند. نردبانِ زیرِ پایِ کاردار برنیکِ اوجنشین آنگاه به لرزه می افتد که خواهروبرادزنش پس از پانزده سال از آمریکا بازمیگردند. پروندههای کهنه باز میشوند و کاردار خود را در برابرِ دوراهی دیرآشنایِ جهاندیدگان مییابد؛ چشم گشودن بر کردههای خود و پذیرفتن آنها در برابر همگان، یا خود را به آن راه زدن و پا فشاردن بر دروغ و فریب و رفتن به پیشوازِ پرتگاهی ژرف.
ایبسن در این نخستین نمایشنامه از دوازده نمایشنامة روزگارِ ما سخنان بسیاری دربارة بزرگانِ جامعه و پیچیدگیهای درونی و روانی آنها و نیز زمانة بُروبُرو یا بزنوبُرویِ سرمایه و انباشتِ سرمایه و ناهمسازیهای درونی آن دارد.