موجودی در حال پدید آمدن بود؛ انسان بود. خاکهای وجود او رفتهرفته به گِل تبدیل شدند و سفت گشتند. فرشتگان و عزازیل ساکت بودند. سپس پروردگار چشمان درخشان و مهربانش را بهآرامی بست، دستانش را به هم گره کرد و ناگهان تودهای کوچک سفید، غبارآلود و پرتلألؤ از جسم پروردگار بیرون آمد. پروردگار دستانش را باز کرد و بهآرامی به جسم مخلوق خاکی رفت. مخلوق آرامآرام رنگی تقریباً کرمی، شاد و سرزنده پیدا کرد. دستها و پاهایش تکان خوردند و لبخند بر لبان او نمایان گشت. بر خود دوری زد و چشمانش به پروردگار خورد. سپس خدا به فرشتهی جوان سمت چپش نگاهی انداخت و فرشتهی جوان با لبخندی حرکت کرد و از میز بزرگتری که مقابل او بود لباسی برداشت و آن را به انسان داد. انسان با شگفتی و خوشحالی لباس را گرفت، پوشید و به پروردگار سجده کرد و گفت: درود بر خالق یکتا، سپاس از لطف و نعمت تو ای پروردگار.
پروردگار گفت: برخیز ای مخلوق.
انسان برخاست. سپس پروردگار گفت: ما تو را آدم نام نهادیم. به جمع مخلوقات خوش آمدی ای بنده ما.
می توانید این کتاب را از سایت طاقچه خریداری کنید.