خودسریهای دختری از یک خانوادهی اصیل ایرانی، باعث به هم خوردن روال زندگیاش میشود. او چندی تلاش بسیار میکند تا تغییری در روند زندگیاش حاصل شود. پس از این اتفاقات مسیر جدیدی پیش روی او قرار میگیرد و ساختار تازهای زندگی او را احاطه میکند که موجب میشود حوادث جدیدی برایش رخ دهد. رد پای تقدیر به وضوح در این داستان به چشم میخورد: «از روزی که دوباره شروع به کار کرده بودم، بهترین اوقاتم در محیط کار میگذشت با آن که تمام روز، کار بود و کار، آنقدر که گاهی، حال و نای حرف زدن برایم نمیماند، راضی بودم . احساس زنده بودن میکردم. احساس مفید بودن ، بجز آن، در خلوت اتاقم، خودِ خودم میشدم؛ همانی که بودم. نه تظاهر میکردم، نه صورت دلواپس مامان مدام جلوی چشمم رژه میرفت، نه جواب سؤالهای تکراری پدر را میدادم و نه برای خوشایند نغمه، به لودگی و مسخرهبازیهایش میخندیدم.»
نویسنده کتاب با تکیه بر تجارب قبلی خود، در نوشتن این رمان، افزون بر توجه ویژه به مخاطب عام، در به کارگیری عناصر ادبی و قدرت بخشی به ساختار اثر نیز تلاش موفقی را به انجام رسانده است .