آلبر کامو استادِ خلاصهگویی است. میگویید نه؟ کافی است نگاهی بیندازید به بیگانه که با آن حجم اندک از شاهکارهای جهان ادبیات به شمار میرود.
کامو این بار در تابستانبا تکجملههایش دست به نقدِ فرهنگ، آداب و رسوم، تفکر و حتی لذتهای شهرنشینها میزند: «این مردم تنها زمانی تصمیم میگیرند که مجبور باشند تصمیم بگیرند و بازار تبلیغات بهخوبی از این موضوع آگاه است.»
کامو در این کتاب گاه سر از باشگاه مشتزنیِ زیرزمینی در آورده و «گرما و بوی گروهی انسانِ بدون کت و شلوارِ هیجانزده» را تحمل کرده و «بزن زیر شکمش»ها و «بکُشش»ها را شنیده تا به این نتیجه برسد که: «برای آنها همهچیز یا خیر است یا شر، و این مذهب بیرحم است.»
گاه عصرها در بلوار شهر قدم زده تا نوجوانهایی را ورانداز کند که با کفشهای واکسزده «برای آن که پسرهای بدی به نظر برسند حسابی خود را به زحمت انداختهاند.»
نگاه دقیق و موشکافانۀ آلبر کامو در تابستان، بینش فلسفیِ عمیق او، تکجملههایی گاه شاعرانه و گاه همراهِ سختترین نوع انتقاد، همه و همه باعث شده حتی یادداشتهای این نویسنده خواندنی و جذاب از کار درآیند. از طرفی تاریخ انقضا نداشتنِ نظرات او در این کتاب و همذاتپنداری با نویسنده در نقد جامعۀ مقابل او باعث میشود خواننده با ولعی عجیب کل این نوشتهها را در یک نشست بخواند:
« اهالی وهران که خود را ناچار به زندگی مقابل منظرهای بینظیر و زیبا میدانستند، با پوشاندن چشماندازها به وسیلۀ سازهای بهغایت زشت، از این فلاکت سهمناک رهایی یافتند. به این ترتیب شما در حالی که در انتظار مواجهه با شهری هستید فراخ، پاک و رو به دریا که شبها باد خنک شامگاهی به آن طراوتی تازه میبخشد، با شهری پشت به دریا روبهرو میشوید که مانند حلزون با چرخش مدام دورِ خودش ساخته شده است.»
این کتاب شانزدهمین جلد از مجموعۀ پانوراما است.