ظهر که شد فکر کردم دیگر تحملم تمام شده است . بلند شدم رفتم سراغ تلفن تا شماره بگیرم سراغش را بگیرم شاید از او خبر داشته باشند ولی همانطور نشستم سر جایم و دیدم دو ساعتی هست که دارم با خودم فکر میکنم . قرار بود بیاید دنبالم . سفری ترتیب داده بود . یکجور آشتیکنان . این مجموعه از 21 داستان کوتاه تشکیل شده است روز والنتاین عبور معطر آرسنیک تو اسمش مار داره سرگیجه و داستان نامزدها را شاید بتوان از بهترینهای این مجموعه دانست که نویسنده در آنها توانسته فضای مناسبی را بیافریند او هجده ساله است . دزد است آدمکش است و تا چند روز دیگر یک اعدامی است و هنوز غروب برایش تماشایی است . او میداند هیچگاه سن افراد نیست که غروب را تعریف کرده است همانگونه که سن او در کفه ترازوی جنایتهایش قرار نمیگیرد . او میمیرد و قضاوت این مردن سوای چگونگی آن بر عهده عدالت اجتماعی نیست . حتی خودش مرگ را اصل مسلمی میداند و با آن چندان مخالفتی ندارد . وقتی با ماشین دزدی در خیابانها به گشت و گذار پرداخته بود به تنها چیزی که فکر نکرده بود تبادل این موقعیتها بود . زمانی که او قاتل بود و حالا که کسی قاتل او میشد .
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست