کارل کرفمن مردِ جوانِ قدکوتاهی بود با قوزکهای کلفت که همیشه جورابِ سفید میپوشید، چون جورابِ رنگی پاهایش را اذیت میکرد. انباشته از اطلاعات عمومی بود. اگر قرار بود با سواری بروی دیدنِ بازی روز شنبه، کارل میپرسید از چه مسیری میروی. اگر میگفتی «نمیدونم؛ گمونم بزرگراه ۲۶»، کارل با شور و شوق پیشنهاد میکرد بهتر است از بزرگراه ۷ بروی، بعد دفترچه و مدادش را درمیآورد و کروکی کلّ مسیر را برایت میکشید. بعد که ازش کلّی بابتِ زحمتی که کشیده تشکر میکردی، بهسرعت سری تکان میداد و سخاوتمندانه یادآوری میکرد تابلوهای خیابان را بیخیال شوی و سرِ عوارضی بزرگراهِ کلیولند بههیچوجه نپیچی. همیشه وقتی دوباره داشت دفترچه و مدادش را در جیبش میگذاشت، دلِ آدم قدری برایش میسوخت. آی آی کتاب