«با دریا حرف میزد» اثر ابراهیم مهدیزاده شامل ۱۰ داستان کوتاه است که بخشی از داستانهای آن حالوهوای دمزده و تفتیدهی جنوب ایران را بازنمایی میکند. داستانهایی با فضاها و آدمهای معاصر و با تمرکز بر تنهایی آنها و یاد و حسرتی از گذشتهها. برشی از داستان «تکخال» این مجموعه را میخوانید: میان باغی خشکیده نشستهبود. رویش به شمال بود یا جنوب؟ نمیدانم. اینکه به کجا خیره شده بود را هم نمیدانم. ولی خودش بود. لاغرتر و تکیدهتر. با موهایی که از سپیدی به برف میماند. برای اولین بار بود که با او تنها میشدم. وحشتی غریب بر تنم نشسته بود. میلرزیدم و پاهایم توان ایستادن نداشت. در صد متریاش ایستاده بودم. آهستهآهسته جلو رفتم. پنداری حضور من را حس نمیکرد و یا اهمیت نمیداد. یقین دارم که صدای نفسهایم را میشنید. اشک وعرق تمام پهنای صورتم را خیس کرده بود. احساس کردم شاید از اینکه تنهایم گلهمند است. خواستم چیزی گفته باشم و یا سراغ پدر را بگیرم که زبان یاری نکرد. پیش از آن چند بار به دیدارش رفته بودم. یادم نمیآید اولین بار با پدر بود یا مادر. ولی یادم هست آن باری که با مادر رفتم، روزی بود که تمام موهایم را کوتاه کردند... آی آی کتاب