آلن رب گریه به اسطوره ها بسیار علاقمند است، در بیشتر داستان هایش اسطوره البته به طور غیرمستقیم و بی آنکه اشاره روشنی به مورد مطرح شده بکند، به چشم می خورد.
در این کتاب، مانند «خاطرات مثلث طلایی» همه چیز افسانه است و اسطوره که در ظاهر با هیچ یک از افسانه هایی که می شناسیم مطابقت نمی کند. اما رب گریه به این موضوع اهمیت نمی دهد، حتی اگر شده افسانه ای از خودش ابداع می کند تا نکات مورد نظرش را معماگونه و به طور نمادین در آن بگنجاند، خواننده باید عنان اندیشه را به دست رویا و خیال پردازی بسپارد تا بتواند با نویسنده همسفر شود.
ولی دیگر هیچ چیز نیست ، نه فریادی ، نه آمدوشدی ، نه صدای همهمه ی دوردستی ، نه پیکره ی قابل تشخیصی که تفاوت ها یا برجستگی هایی را میان طرح های پشت سرهمی نشان دهد که اینجا در گذشته ، خانه ها، کاخ ها و خیابان ها را تشکیل می دادند. مهی که ساعت به ساعت گسترده تر می شود، همه چیز را در توده ی متراکم شیری رنگش غرق کرده ، همه چیز بی حرکت مانده ، خاموش شده . پیش از اینکه بخوابم ، شهر، اگرچه همچنان سخت ، مرده ... آی آی کتاب