کتاب حاضر، جلد دوم از سه گانه «نوادگان ادیر» و داستانی آمریکایی است که با زبانی ساده و روان برای نوجوانان نگاشته شده است. در داستان می خوانیم: «درحالیکه «آمون» قایق کوچک را می راند، مه همچون نفس، چرخ زنان از روی آب برخاست. خورشید نوری سرد و بی رنگ می تاباند و از استراحت شبانه بیدار میشد، پرندگان صبحگاهی را به چهچهه وا میداشت. «آمون» بانگ خروس را میشنید، چنان گردن افراز و مهم، و بع بع گوسفندان که مسیرشان را تا آن سوی دشت ها سر چین میکردند. همه این ها صداهایی آشنا بودند. نواهایی که در این پنج سال آخر هر روز صبح به او سلام میکردند».
میارا کویین، بهترین دوست برانا است. میارا و کانر تقریباً هر روز همدیگر را می بینند چرا که کانر، گردشگرها را به گشت با شاهین ها می برد و میارا هم راهنمای آن ها برای اسب سواری در دشت های اطراف است. میارا بسیار جذاب و زیباست اما این موضوع چندان برای کانر اهمیتی نداشته است؛ تا این که کانر بر اثر حادثه ای تا آستانه ی مرگ پیش می رود و بعد از آن، شکل رابطه اش با میارا عوض می شود. زن های زیادی با کانر دمخور بوده اند اما هیچ کدامشان تا به حال به قلب او راه نیافته بودند. با این حال، میارا از ترس از دست دادن دوستی اش با کانر، نمی خواهد که رابطه اش با او جدی تر شود. اما کانر خیلی زود از واقعیت احساس و عزم جزم خود آگاه می شود. زمانی که گذشته ی کانر مانند مِه ای سنگین بر زندگی اش سایه می افکند و تمام چیزهای بارزش زندگی اش را تهدید به نابودی می کند، او برای غلبه بر مشکلات، به تمام دوستان و اعضای خانواده اش نیاز خواهد داشت.