«میرامار» نوشته نجیب محفوظ (۲۰۰۶-۱۹۱۲)، نویسنده مصری برنده جایزه نوبل ادبیات است.
در بریده ای از کتاب می خوانیم: «بازاری فتنه انگیز و رنگارنگ، که شکم ها و قلب ها را به آشوب می کشاند. امواجی هایل از پرتو نورهای جذابی که ظرف های اطعمه با رایحه های اشتها آور در آن شناورند، بسته های اغذیه تند و تیز و شیرین، انواع گوشت های خرد شده و دودی و تازه، لبنیات و فراورده هایش، و شیشه های چند ضلعی، ساده، مربع، شکم دار و شیاردار سرشار از شراب های گوناگون، ساخت ملیت های مختلف. چنین است که قدم هایم بهطور ناخودآگاه مقابل هر فروشنده یونانی سست می شود. - حال و هوای پاییزی، با چسبندگی شهوانی اش مرا در هم می پیچاند. چشمانم به این دخترک روستایی که بین مشتریان مقابل بساط ها ایستاده، خیره شده اند. همان طور که قیمت شراب ها را می پرسم، نگاهم به او تلاقی می کند.
حالا از سمت بالای پیاده رو در امتداد او ایستاده ام، از بین هیاهو و غوغای جمعیت عابرین می بینمش، از کنار بشکه زیتون می گذرد، روی بساط خم می شود و نگاهم روی چهره سبزه اش که رو به فروشنده ای با سبیل بالکانی است، متوقف می ماند. روی شانه اش کیف دستبافت چهارخانه ای پر از کالاهای خریداری شده قرار دارد و گردن شیشه جانی واکر از آن بیرون زده است. همان طور که از بازار بیرون می رفت، مقابلش درآمدم و چشم هایمان با هم تلاقی کرد. چشمان کنجکاو و با نفوذش به نگاه خندان و شیفته ام گره خورد. به راهش ادامه داد؛ دنبالش کردم چاره ای نداشتم جز آنکه به این زیبایی عبیر آمیز روستایی دوست داشتنی، درود بفرستم.
در مسیر خیابان ساحلی با نسیم پاییزی مشعشع از شعاع های رنگارنگ غروب محاصره شده بودیم و او پیشاپیش من با قدم های شمرده و سریع راه می رفت تا به کوچه ای پیچید که عمارت میرامار آنجا قرار داشت. همین طور که به داخل ساختمان می رفت، نگاهی به من انداخت، نگاهی عسلی و بی تفاوت! فصل پنبه چینی روستایمان در خاطرم زنده شد...»آی آی کتاب