از سال های کودکی، عاشق شاهنامه بودم. قصه های اساطیری این کتاب بی مانند در ادبیات جهان را بارها خواندم، ولی شاید یکی از قصه هایی که هیچ گاه فراموش نکردم و بارها از خواندش گریستم تراژدی "رستم و سهراب" بود.
من تنها پسر والدینم بودم و بزرگ ترین عشقم در دنیا تنها دخترم آیلی است و شاید چنین بود که همواره با این تراژدی همزادپنداری می کردم تا اینکه حوادث زندگی، بار دیگر، من را با این قصه پیوند زد و به گونه ای به این باور رساند که یکسری حوادث تا از دل و ذهن نروند همواره در زندگی تعقیبت می کنند. باید بگویم که هیچ گاه به خودم اجازه نمی دهم خویشتن را در مقامی بدانم که بتوانم در مورد شاهنامه بنگارم، اما شاید عشقی که میان خودم و پدرم از سویی و از طرفی بین من و آیلی بود من را به این فکر انداخت تا این تراژدی را با قلم دیگری بنگارم و ...
در حال حاضر نظری ارسال نشده است
شما می توانید به عنوان اولین نفر نظر خود را ارسال نمایید
ارسال متن پیام وارد کردن متن پیام الزامیست