دختر سمنگان نگاهی خاص به تراژدی رستم و سهراب دارد؛ نگاهی که شاید کمتر به آن توجه شده و شاید هم هیچ گاه به آن توجه خاصی نشده است. تراژدی رستم و سهراب قصۀ پدر و پسری نیست، بلکه حکایت عاشقانه ای است که محکوم به نابودی شد، زیرا به آن توجهی نشد.
قصۀ عاشقانه ای که مابین جهان پهلوان رستم و دخت شهر سمنگان تهمینه بود و دوری این عاشق و معشوق باعث شد که میوه و ثمرۀ این عشق پا به قربانگاهی بگذارد که قرن ها است همۀ عاشقان از شنیدن قصۀ آنها خون به دل می شوند.
در این کتاب، قصۀ دیگری نیز گفته می شود: حکایت ماندانا و پرویز که عاشقانه ای است که در سال های نه چندان دور رخ می دهد، اما به گونه ای دلالت بر آن بیت مشهور حافظ دارد که
یک قصه بیش نیست غمِ عشق، وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است